یکی غله مرداد مه توده کردز تیمار دی خاطر آسوده کردشبی مست شد و آتشی برفروختنگون بخت کالیوه، خرمن بسوختدگر روز در خوشه چینی نشستکه یک جو ز خرمن نماندش به دستچو سرگشته دیدند درویش رایکی گفت پرورده? خویش رانخواهی که باشی چنین تیره روزبه دیوانگی خرمن خود مسوزگر از دست شد عمرت اندر بدیتو آنی که در خرمن آتش زدیفضیحت بود خوشه اندوختنپس از خرمن خویشتن سوختنمکن جان من، تخم دین ورز و دادمده خرمن نیک نامی به بادچو برگشته بختی در افتد به بنداز او نیکبختان بگیرند پندتو پیش از عقوبت در عفو کوبکه سودی ندارد فغان زیر چوببرآر از گریبان غفلت سرتکه فردا نماند خجل در برت
نوشته شده توسط
گرت بیل
97/1/27:: 10:55 صبح
|
() نظر