یکی متفق بود بر منکریگذر کرد بر وی نکو محضرینشست از خجالت عرق کرده رویکه آیا خجل گشتم از شیخ کوی!شنید این سخن پیر روشن روانبر او بربشورید و گفت ای جواننیاید همی شرمت از خویشتنکه حق حاضر و شرم داری ز من؟نیاسایی از جانب هیچ کسبرو جانب حق نگه دار و بسچنان شرم دار از خداوند خویشکه شرمت ز بیگانگان است و خویش
نوشته شده توسط
گرت بیل
97/1/27:: 10:48 صبح
|
() نظر