غریب آمدم در سواد حبشدل از دهر فارغ سر از عیش خوشبه ره بر یکی دکّه دیدم بلندتنی چند مسکین بر او پای بندبسیچ سفر کردم اندر نفسبیابان گرفتم چو مرغ از قفسیکی گفت کاین بندیان شبروندنصیحت نگیرند و حق نشنوندچو بر کس نیامد ز دستت ستمتو را گر جهان شحنه گیرد چه غم؟نیاورده عامل غش اندر میاننیندیشد از رفع دیوانیانوگر عفتت را فریب است زیرزبان حسابت نگردد دلیرنکونام را کس نگیرد اسیربترس از خدای و مترس از امیرچو خدمت پسندیده آرم به جاینیندیشم از دشمن تیره رایاگر بنده کوشش کند بندهوارعزیزش بدارد خداوندگاروگر کُند رای است در بندگیز جان داری افتد به خربندگیقدم پیش نه کز ملک بگذریکه گر بازمانی ز دد کمتری
نوشته شده توسط
گرت بیل
97/1/27:: 10:21 صبح
|
() نظر