سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با دانش است که حکمت شناخته می شود . [امام علی علیه السلام]
بیوگرافی گرت بیل

زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف درآویخت دست
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود
بتی داشت بانوی مصر از رخام
بر او معتکف بامدادان و شام
در آن لحظه رویش بپوشید و سر
مبادا که زشت آیدش در نظر
غم آلوده یوسف به کنجی نشست
به سر بر ز نفس ستمکاره دست
زلیخا دو دستش ببوسید و پای
که ای سست پیمان سرکش درآی
به سندان دلی روی در هم مکش
به تندی پریشان مکن وقت خوش
روان گشتش از دیده بر چهره جوی
که برگرد و ناپاکی از من مجوی
تو در روی سنگی شدی شرمناک
مرا شرم باد از خداوند پاک
چه سود از پشیمانی آید به کف
چو سرمایه? عمر کردی تلف؟
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زرد رویی برند
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/27:: 10:42 صبح     |     () نظر

پلیدی کند گربه بر جای پاک
چو زشتش نماید بپوشد به خاک
تو آزادی از ناپسندیده‌ها
نترسی که بر وی فتد دیده‌ها
براندیش از آن بنده? پر گناه
که از خواجه مخفی شود چند گاه
اگر بر نگردد به صدق و نیاز
به زنجیر و بندش بیارند باز
به کین آوری با کسی بر ستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز
کنون کرد باید عمل را حساب
نه وقتی که منشور گردد کتاب
کسی گرچه بد کرد هم بد نکرد
که پیش از قیامت غم خود بخورد
گر آیینه از آه گردد سیاه
شود روشن آیینه? دل به آه
بترس از گناهان خویش این نفس
که روز قیامت نترسی ز کس


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/27:: 10:28 صبح     |     () نظر

غریب آمدم در سواد حبش
دل از دهر فارغ سر از عیش خوش
به ره بر یکی دکّه دیدم بلند
تنی چند مسکین بر او پای بند
بسیچ سفر کردم اندر نفس
بیابان گرفتم چو مرغ از قفس
یکی گفت کاین بندیان شبروند
نصیحت نگیرند و حق نشنوند
چو بر کس نیامد ز دستت ستم
تو را گر جهان شحنه گیرد چه غم؟
نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان
وگر عفتت را فریب است زیر
زبان حسابت نگردد دلیر
نکونام را کس نگیرد اسیر
بترس از خدای و مترس از امیر
چو خدمت پسندیده آرم به جای
نیندیشم از دشمن تیره رای
اگر بنده کوشش کند بنده‌وار
عزیزش بدارد خداوندگار
وگر کُند رای است در بندگی
ز جان داری افتد به خربندگی
قدم پیش نه کز ملک بگذری
که گر بازمانی ز دد کمتری


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/27:: 10:21 صبح     |     () نظر

یکی را به چوگان مِه دامغان
بزد تا چو طبلش بر آمد فغان
شب از بی قراری نیارست خفت
بر او پارسایی گذر کرد و گفت
به شب گر ببردی بر شحنه، سوز
گناه آبرویش نبردی به روز
کسی روز محشر نگردد خجل
که شبها به درگه برد سوز دل
هنوز ار سر صلح داری چه بیم؟
در عذرخواهان نبندد کریم
ز یزدان دادار داور بخواه
شب توبه تقصیر روز گناه
کریمی که آوردت از نیست هست
عجب گر بیفتی نگیردت دست
اگر بنده‌ای دست حاجت برآر
و گر شرمسار آب حسرت ببار
نیامد بر این در کسی عذر خواه
که سیل ندامت نشستش گناه
نریزد خدای آبروی کسی
که ریزد گناه آب چشمش بسی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/27:: 10:13 صبح     |     () نظر

نقب         

 

چرا مهتاب نمیاد؟  این شب از من چی می‌خواد؟

پا می‌ذاره جای پام ,  هی به دنبالم میاد

من می‌خوام پل بزنم به سوی نور

 دست اون می‌شکنه پـل‌های عبور

من امیدم رفتن و رسیدنه

 اونه که فکرِ شکستنِ منه

چرا مهتاب نمیاد؟  این شب از من چی می‌خواد؟

 پا می‌ذاره جای پام،   هی به دنبالم میاد

 

از کدوم جاده به سوی تو بـیـام؟

همه سو در قُـرُقِ ابلیسِ مست

میبینم صیادمو تُـو سایه‌ها:

 شبِ آمادة تیرکمون به دست

چرا مهتاب نمیاد؟  این شب از من چی می‌خواد؟

پا می‌ذاره جای پام   هی به دنبالم میاد

 

اون کی‌یه که پشت شب در می‌زنه؟

 ـ صدای شکستنِ شب تُـو منه ـ

پوست شب می‌ریزه زیر پای من

 این شبه که تیکّه تیکّه می‌شکنه

می‌پیچه تُـو گوش من یه دنیا حرف

 یه صدا، مثل صدای بالِ برف...

داره مهتاب می‌زنه   کیه که فکر منه؟

توی این دشت سفید کی با من حرف می‌زنه؟

 

س. ع. نسیم


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/26:: 2:25 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >