سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روا ساختن حاجت‏ها جز با سه چیز راست نیاید ، خرد شمردن آن ، تا بزرگ نماید . پوشیدن آن ، تا آشکار گردد ، و شتاب کردن در آن ، تا گوارا شود . [نهج البلاغه]
بیوگرافی گرت بیل

یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد
چنین گفتش ابلیس اندر رهی
که هرگز ندیدم چنین ابلهی
تو را با من است ای فلان، آشتی
به جنگم چرا گردن افراشتی؟
دریغ است فرموده? دیو زشت
که دست ملک بر تو خواهد نبشت
روا داری از جهل و ناباکیت
که پاکان نویسند ناپاکیت
طریقی به دست آر و صلحی بجوی
شفیعی برانگیز و عذری بگوی
که یک لحظه صورت نبندد امان
چو پیمانه پر شد به دور زمان
وگر دست قوت نداری به کار
چو بیچارگان دست زاری برآر
گرت رفت از اندازه بیرون بدی
چو گفتی که بد رفت نیک آمدی
فراشو چو بینی ره صلح باز
که ناگه در توبه گردد فراز
مرو زیر بار گنه ای پسر
که حمال عاجز بود در سفر
پی نیک‌مردان بباید شتافت
که هر کاین سعادت طلب کرد یافت
ولیکن تو دنبال دیو خسی
ندانم که در صالحان چون رسی؟
پیمبر کسی را شفاعتگر است
که بر جاده? شرع پیغمبر است
ره راست رو تا به منزل رسی
تو بر ره نه ای زین قبل واپسی
چو گاوی که عصار چشمش ببست
دوان تا شب و شب همان جا که هست


گل آلوده‌ای راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندر شگفت
یکی زجر کردش که تَبّت یداک
مرو دامن آلوده بر جای پاک
مرا رقتی در دل آمد بر این
که پاک است و خرم بهشت برین
در آن جای پاکان امیدوار
گل آلوده? معصیت را چه کار؟
بهشت آن ستاند که طاعت برد
کرا نقد باید بضاعت برد
مکن، دامن از گرد زلّت بشوی
که ناگه ز بالا ببندند جوی
مگو مرغ دولت ز قیدم بجست
هنوزش سر رشته داری به دست
وگر دیر شد گرم رو باش و چست
ز دیر آمدن غم ندارد درست
هنوزت اجل دست خواهش نبست
برآور به درگاه دادار دست
مخسب ای گنه کرده? خفته، خیز
به عذر گناه آب چشمی بریز
چو حکم ضرورت بود کآبروی
بریزند باری بر این خاک کوی
ور آبت نماند شفیع آر پیش
کسی را که هست آبروی از تو بیش
به قهر ار براند خدای از درم
روان بزرگان شفیع آورم


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/27:: 11:46 صبح     |     () نظر

روزها رفتند و من دیگر

خود نمی‌دانم کدامینم

آن منِ سرسخت مغرورم

یا منِ مغلوب دیرینم؟

 

فروغ فرخزاد

 

زمان نشان داد که او «سرسخت و مغرور» بود و مانا شد...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/27:: 11:13 صبح     |     () نظر

همی یادم آید ز عهد صغر‏
که عیدی برون آمدم با پدر‏
به بازیچه مشغول مردم شدم‏
در آشوب خلق از پدر گم شدم‏
برآوردم از بی قراری خروش‏
پدر ناگهانم بمالید گوش‏
که ای شوخ چشم آخرت چند بار‏
بگفتم که دستم ز دامن مدار‏
به تنها نداند شدن طفل خرد
که مشکل توان راه نادیده برد‏
تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر
برو دامن راه دانان بگیر
مکن با فرومایه مردم نشست‏
چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست‏
به فتراک پاکان درآویز چنگ‏
که عارف ندارد ز در یوزه ننگ‏
مریدان به قوت ز طفلان کم اند‏
مشایخ چو دیوار مستحکم اند‏
بیاموز رفتار از آن طفل خرد‏
که چون استعانت به دیوار برد‏
ز زنجیر ناپارسایان برست‏
که درحلقه? پارسایان نشست‏
اگر حاجتی داری این حلقه گیر
که سلطان از این در ندارد گزیر
برو خوشه چین باش سعدی صفت‏
که گردآوری خرمن معرفت
الا ای مقیمان محراب انس
که فردا نشینید بر خاک قدس
متابید روی از گدایان خیل
که صاحب مروت نراند طفیل
کنون با خرد باید انباز گشت
که فردا نماند ره بازگشت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/27:: 11:9 صبح     |     () نظر

یکی غله مرداد مه توده کرد
ز تیمار دی خاطر آسوده کرد
شبی مست شد و آتشی برفروخت
نگون بخت کالیوه، خرمن بسوخت
دگر روز در خوشه چینی نشست
که یک جو  ز خرمن نماندش به دست
چو سرگشته دیدند درویش را
یکی گفت پرورده? خویش را
نخواهی که باشی چنین تیره روز
به دیوانگی خرمن خود مسوز
گر از دست شد عمرت اندر بدی
تو آنی که در خرمن آتش زدی
فضیحت بود خوشه اندوختن
پس از خرمن خویشتن سوختن
مکن جان من، تخم دین ورز و داد
مده خرمن نیک نامی به باد
چو برگشته بختی در افتد به بند
از او نیک‌بختان بگیرند پند
تو پیش از عقوبت در عفو کوب
که سودی ندارد فغان زیر چوب
برآر از گریبان غفلت سرت
که فردا نماند خجل در برت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/27:: 10:55 صبح     |     () نظر

یکی متفق بود بر منکری
گذر کرد بر وی نکو محضری
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آیا خجل گشتم از شیخ کوی!
شنید این سخن پیر روشن روان
بر او بربشورید و گفت ای جوان
نیاید همی شرمت از خویشتن
که حق حاضر و شرم داری ز من؟
نیاسایی از جانب هیچ کس
برو جانب حق نگه دار و بس
چنان شرم دار از خداوند خویش
که شرمت ز بیگانگان است و خویش


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط گرت بیل 97/1/27:: 10:48 صبح     |     () نظر
   1   2   3   4   5   >>   >